من دنیا را دیدهام، ولی او از مرزهای سرزمین مادریاش فراتر نرفته، بااینحال از من دنیادیدهتر است. بیش از من دنیا و آدمهایش را میشناسد. من جغرافیا را درنوردیدهام، او تاریخ را. من انسانها را در جوامعشان دیدهام، او انسانها را از رهیافت فلسفه شناخته است. ولی نقطه اشتراکمان این است که هر دو به دنیا و آدمهایش علاقهمندیم.
بیهیچ قرار قبلی، هر روز عصر یکدیگر را در پارک ملاقات میکنیم، و بیآنکه در انتهای هر دیدار، برای روز بعد وعده کنیم، حوالی ساعت مشخصی همدیگر را از دور میبینیم که هر کدام از یک سو به نیمکتی که خودبهخود وعدهگاهمان شده نزدیک میشویم. او از محل کارش در دانشگاه میآید، و من در پایان روز