وبلاگ ادبی | آیدا الهی

در این وبلاگ داستان ها، نثرهای ادبی، شعرها، و نقاشی هایم را به اشتراک می گذارم.

وبلاگ ادبی | آیدا الهی

در این وبلاگ داستان ها، نثرهای ادبی، شعرها، و نقاشی هایم را به اشتراک می گذارم.

۱۴ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

من دنیا را دیده‌ام، ولی او از مرزهای سرزمین مادری‌اش فراتر نرفته، بااین‌حال از من دنیادیده‌تر است. بیش از من دنیا و آدم‌هایش را می‌شناسد. من جغرافیا را درنوردیده‌ام، او تاریخ را. من انسان‌ها را در جوامعشان دیده‌ام، او انسان‌ها را از رهیافت فلسفه شناخته است. ولی نقطه اشتراکمان این است که هر دو به دنیا و آدم‌هایش علاقه‌مندیم.

بی‌هیچ قرار قبلی، هر روز عصر یکدیگر را در پارک ملاقات می‌کنیم، و بی‌آنکه در انتهای هر دیدار، برای روز بعد وعده کنیم، حوالی ساعت مشخصی همدیگر را از دور می‌بینیم که هر کدام از یک سو به نیمکتی که خودبه­خود وعده‌گاهمان شده نزدیک می‌شویم. او از محل کارش در دانشگاه می‌آید، و من در پایان روز

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۲۴
آیدا الهی

انارها رسیده‌اند. هیچ اناری مزه انارهای تک‌درخت حیاطمان را نمی‌دهد؛ ریزند ولی آبدار و شیرین. از بزرگ‌ترینشان که اندازه یک پرتقال متوسط است تا ریزترین‌ها که قد یک گردو هستند، همگی از پر آبی و شیرینی سینه‌شان چاک خورده است. با اینکه درخت مدت‌ها به امان خدا رها شده بود، شاید حداقل دو پاییز، اما همچنان بر سر وظیفه باروری خود استوار مانده است. امسال 203 انار به من هدیه داد. عصرها یک کاسه پر می‌کنم و جلوی بخاری چهارزانو می‌زنم. انارها را یکی‌یکی از شکافشان باز می‌کنم و با دندان‌هایم دانه‌ها را می کَنَم. دانه‌ها را که می‌جوم، دهانم از شیرینیِ ترد و خنکی سِر می‌شود. آبِ انارها می‌پاشد روی بدنه بخاری و جِزجِز صدا می‌دهد. اول بوی کاراملی شدنشان در هوا می‌پیچد، و بعد رنگ قهوه‌ای سوخته‌ای می‌گیرند و سفت‌وسخت به فلز بخاری می‌چسبند. اهمیتی نمی‌دهم. بعداً بخاری را تمیز می‌کنم.

دست‌ها و دور دهانم نیز به رنگ قرمز مایل به زرشکی در می‌آیند و

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۳
آیدا الهی

برایم سری کتاب‌های نجوم آیزاک آسیموف را آورده بود. می‌گفت خودش آنها را در بچگی خوانده. اما من علاقه‌ای به خواندنشان نداشتم. حتی تصاویر داخل کتاب‌ها هم جذبم نمی‌کرد. دوست نداشتم هیچ تصویری، حتی تصاویر خیره‌کننده واقعی از همان ستارگانی که در آسمان به‌صورت نقاط نورانی متحدالشکل و یکنواختی می‌دیدم، جای تصویری را که از آسمان در ذهنم داشتم بگیرد؛ مخمل ابریشمی سیاه‌رنگ نقره‌دوزی‌شده.

اول برایش خنده‌دار بود که من اسرار آسمان را در کتاب شازده کوچولو می‌جویم، و انگار که به کودک کندذهن بی نوایی ترحم کند، دستی کشید به موهایم و گفت:

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۰۲
آیدا الهی

 

هیچ‌وقت بلد نبودم اسرار آسمان را با دانسته‌های علمی و ستاره‌شناسی تفسیر کنم. من چه می‌دانستم دب اکبر و دب اصغر چه الگویی در آسمان دارند، یا عطارد کدام نقطه نورانی در آسمان است و زحل کدام. نام و محل هیچ ستاره‌ای را جز ناهید بلد نبودم؛ فقط می‌دانستم که از همه درشت‌تر است و نزدیک‌تر به ماه، که زودتر از هر جرمی در آسمان به پیشواز ماه می‌آید و آن را تا نیستی کامل بدرقه می‌کند. همه نقاط نورانی آسمان برای من ستاره بودند و تاریکی میانشان، عمق سیاهی نادانسته‌ها. و شهر ما آسمان پر ستاره‌ای نداشت، شاید برای همین بود که نادانی‌ام بر دانسته‌هایم می‌چربید.

ولی او ستاره‌ها را می‌شناخت، سیارات را، می‌توانست ساعت‌ها در مورد آسمان، حتی چیزهایی که به چشم دیده نمی‌شدند صحبت کند. بااین‌حال، یقین دارم که او از من هم نادان‌تر بود. کسی که ادعا می‌کند ستاره دنباله‌دار دیده است،

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۳ ، ۱۳:۴۷
آیدا الهی