وبلاگ ادبی | آیدا الهی

در این وبلاگ داستان ها، نثرهای ادبی، شعرها، و نقاشی هایم را به اشتراک می گذارم.

وبلاگ ادبی | آیدا الهی

در این وبلاگ داستان ها، نثرهای ادبی، شعرها، و نقاشی هایم را به اشتراک می گذارم.

بستنی‌سنتی زیاد خورده‌ام، ولی این یکی مزه بهشت می‌دهد. تعجب می‌کنم که او چه جاهایی را می‌شناسد که من روحم نیز از آنها خبر ندارد. اما غیر از او انگار خیلی‌های دیگر هم اینجا را می‌شناسند، چون ناچار شدیم نوبت بایستیم تا بتوانیم سفارش بدهیم. وقتی بالاخره بستنی‌هایمان را گرفتیم، فرهاد گفت که فعلاً آن را نخورم. آنگاه به سویی هدایتم کرد و چند ده متر دورتر، پشت یک پرچین مرا به سمت نیمکتی برد، پشت به جاده و با چشم‌اندازی رؤیایی از دشتی از شقایق.

خودم کنار نیمکت ایستاده بودم و

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۵۰
آیدا الهی

«به نظرت معنای زندگی چیه؟»

جرعه‌ای آب می‌نوشد و بی‌آنکه در انتظار پاسخ به من نگاه کند، به افق چشم دوخته است.

از سؤالش غافلگیر شده‌ام. مِن‌مِن کنان سؤالش را تکرار می‌کنم: «معنی زندگی چیه؟»

این بار نگاهش را به تخم چشمانم می‌دوزد و منتظر جوابم می‌ماند.

شانه‌هایم را بالا می‌اندازم. نوبت من است که

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۵۷
آیدا الهی

بیدار که می‌شوم هوا هنوز گرگ‌ومیش است. همچنان خوابم می‌آید، ولی نمی‌خواهم امروز حتی یک ثانیه را هم هدر بدهم. کش و قوسی به بدنم می‌دهم. ترق‌وتروق مفاصلم حس خوشایندی دارد. بلند می‌شوم و رختخوابم را مرتب می‌کنم. چند روزِ گذشته، خانه را حسابی برق انداخته‌ام. همه چیز تمیز و مرتب است.

مقصد اول را می‌دانم کجاست.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۴ ، ۱۰:۳۲
آیدا الهی

 

 

برای فریادهایی که در گلو بماند

برای دردهایی که دیدهام بدید

برای ثقلِ رنجی که دوشم به ناروا کشید

برای ناخجسته یلدایی که صبح نداشت

برای آرزوهای شهیدی که بی‌کفن بماند

برای نادیده مصائبی که نزدیک میشوند

برای کورگرههایی که دندان نمیبُرد

برای دردهایی که گذشت و رنجهایی که مُستقبل است

برای اینهمه تنها یک ثانیه سکوت

یک ثانیه سکوت میکنم...

یک ثانیه سکوت و دوباره بعد از آن

دندان به دندان فشارم و کوه درد را

تیشه فرهاد میشوم

تیزپَر عقاب یأس را

ناوک آرش و

هیبت عدوی ترس را

چون سد سکندری.

که من نیام آنکس که سر فرود آرد

من همانم که به زیر آرد

فلکی را که فلک بِزَد جوانی را...

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۰۱
آیدا الهی

نباید می‌مرد. ناگهان خم شد، دستش را داخل ساک برد و پیراهن‌ها و حوله‌اش را بیرون کشید. نگاهی به لباس‌های تنش انداخت. نمی‌توانست آن‌ها را هم بسوزاند. قواره پارچه را از دور خودش باز کرد. آن را هم همراه لباس‌ها در بغلش گلوله کرد و از ماشین خارج شد. از گرگ‌ومیش شب بوران تندی به سویش هجوم آورد. لحظه‌ای صورتش را پس کشید. بعد نگاهی به اطراف انداخت. نمی‌دانست آتش را کجا درست کند. همه‌جا برف بود و باد از هر سو به‌تندی می‌وزید. نمی‌توانست زیاد معطلش کند. نفسش داشت از سرما بند می‌آمد. خم شد و لباس‌ها را در پناه ماشین گذاشت. به ناگاه

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۱۱
آیدا الهی

غرش فریادی بر هوای منجمد ترک انداخت. درِ ماشین را با اکراه باز کرد. صدای ناله‌ خشک و کش‌دار آن در فضا پیچید. با تردید روی سطح برف یخ‌زده قدم گذاشت. ناخودآگاه دستانش را دور خودش جمع کرد. به اطراف نگاهی چرخاند. حس کرد قرنیه‌هایش دارند منجمد می‌شوند. پلک‌هایش را به هم فشرد و گردنش را تا می‌توانست خم کرد و چانه و بینی‌اش را در میان بازوانش، از سوز سرما پناه داد. قادر نبود سرما را تحمل کند. گامی به عقب برداشت و برگشت داخل ماشین. روی صندلی خودش را محکم بغل کرد و سرش را روی فرمان گذاشت. به فکر فرورفت. نمی‌دانست قادر است دوباره قدم بیرون بگذارد. زیر لب غرید و با بی‌میلی یک‌دستش را از آغوشش بیرون کشید. اهرم کاپوت را بالا زد. چنددقیقه‌ای معطل ماند، ناگزیر پیاده شد. قدم‌هایش به سستی روی برف‌ها لغزیدند و طنین گنگ گام‌هایش سکوت یخ­زده آن برهوت سنگلاخی را لرزاند. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۱۵
آیدا الهی

 

به‌راستی رسالت یک رمان چیست؟ چه مشخصه‌ای یک رمان را پرفروش می‌کند؟ و آیا پرفروش بودن یک کتاب ضامن ماندگاری آن است؟

هر خواننده بر اساس سلیقه خود و اهدافی که در ذهن دارد کتابی را انتخاب می‌کند. یکی صرفاً دنبال سرگرم شدن است. یکی می‌خواهد داستانی شبیه داستان زندگی خودش را پیداکرده، از طریق همذات‌پنداری و همدردی با شخصیت اصلی داستان، تسکین عاطفی پیدا کند. شاید دیگری به دنبال آموختن و کشف ناشناخته‌ها باشد، و آن دیگری...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۳۷
آیدا الهی

سالیانیست که در مکتب زندگی تحصیل کمال می‌کنم. کودکی‌ام چون به پایان رسید، روزگار مرا به دست زندگی سپرد تا بیاموزدم راه و رسم پرواز را

زندگی، این سخت‌گیر آموزگار، از روز نخست ترکه تَنَبُه به دست گرفت و روح و جسمم را کوفت. در ازای هر زشت‌کاری یک چوب می‌خوردم و در ازای درستکاری‌ها مرا به چوب فلک می‌بست.

زندگی، بال بلندپروازی‌هایم را شکست، روح سبک‌بال کودکانه‌ام را در قفس خاطرات محبوس ساخت و رؤیاهای تیزپَرم را به تیر تَعِب به هلاکت رساند، تا که از یاد برم هر پروازی را که غریزه به من آموخت.

و آنگاه ‌که از پرواز در آسمان سعادت تنها خاطره سقوط و تمنای اوج در وجودم باقی ماند، مرا در ماز مصائب رها ساخت؛ در دالان‌های پیچاپیچ وحشت...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۲۳
آیدا الهی

این کتاب به‌نوعی ادامه زندگی‌نامه خانم جانی ایرکسون تادا است که در آن به شرح آشنایی و ازدواج او با همسرش، کِن تادا، و چالش‌های رابطه این زوج، و همچنین مبارزه جانی با سرطان می‌پردازد.

کتاب با مقدمه مبسوطی از من، پیرامون عشق با وجود معلولیت، آغاز می‌شود که خواندن آن خالی‌ازلطف نیست.

 

داستان کلی کتاب:

«داستان عشقی ناگفته» روایت عاشقانه‌ای است متفاوت؛ روایت  عشقی راستین و رابطه‌ای خاص میان زن و مردی که در وهله اول تمام دلایل و حقایق عالم مخالف با عاشق شدن و ازدواج آنها با یکدیگر است... زن و مردی که از میان همه دشواری‌ها راهی می‌یابند تا به سطح جدیدی از عشق نائل شوند، به‌جای آنکه فقط به‌سادگی یکدیگر را تحمل کنند و بدون هیچ احساسی و تنها از روی قیدوشرط با هم بمانند.


تهیه کتاب:

  • تماس با انتشارات: 02166489365 / 09125591602
  • کانال تلگرام یا صفحه اینستاگرام انتشارات مهراندیش با ۲۰% تخفیف (Mehrandishbooks)
  • فایل الکترونیک کتاب از فیدیبو

بسیاری از کتاب­فروشی­ها و فروشگاه­های آنلاین

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۱۰:۲۹
آیدا الهی

بااحتیاط از راه‌پله‌های پیچ‌درپیچ پایین می‌رویم. شهاب خودش را محکم به من چسبانده و نگاهش را پشت من پنهان کرده است. گاهی، دزدکی نگاهی به پایین پله‌ها می‌اندازد و دوباره پشتم مخفی می‌شود.

یک دستم با موبایل به دیوار است و با چراغ‌قوه‌اش مسیر را روشن می‌کنم، دست دیگرم به نرده‌ها است. همان‌طور که پله‌های پرشیب را پایین می‌رویم، قدم‌هایم می‌لرزد. غر می‌زنم: «این لامپ‌ها هم که هیچ‌وقت روشن نمیشن.»

راهروها باریک‌اند، با دیوارهای چرک‌مردی که

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۲۴
آیدا الهی